۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۰
کد خبر: ۵۶۴۱۴۰
یادداشت؛

زندگی های پفکی | "لاکچری‌ ها" حقوق عمومی نمی دانند

آنقدر به دختر و پسرمان گفتیم که تو فقط درس بخوان، فراموش کردند که قرار است آنها زندگی بسازند؛ شاید در هیاهوی پیشرفت گیر کرده ایم، ما نتوانسته ایم بین سنت و مدرنیته پل بزنیم.
معنویت مدرن

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، با صدایی لرزان سلام کرد و داخل اتاق شد، در نگاه اول تعجب کردم که چرا عینک دودی به چشم دارد بعد از اینکه به آرامی روبه‌رویم نشست با لحنی مودبانه به او گفتم راحت باشید می توانید عینک را بردارید تا راحت تر با هم صحبت کنیم، کمی مکث کرد و سپس این کار را انجام داد زیر چشمش کبود و سیاه بود انگار کتک خورده بود خواستم بپرسم که مجال ندارد وخودش گفت شوهرم مرا به باد کتک گرفته است در عالم هپروت بود و حواسش نبود که چه بلایی به سرمن درمی آورد متوجه شدم که به دلیل مشکلات زناشویی گذرش به اینجا افتاده است و می خواست حرف بزند ترجیح دادم که ابتدا فقط شنونده خوبی باشم که این طوری شروع کرد... ده سال است که ازدواج کرده ام و دو فرزند دارم؛ اما در این مدت همه زندگی ام سختی و بدبختی بوده است و روز خوشی نداشته ام نمی دانم با این مردی که عیاش و معتاد و بیکار است چه کنم؟ وقتی این را پرسید من هنوز هم ساکت و منتظر بودم که دوباره سؤال خود را تکرار کند تا مطمئن شوم که به دنبال راهکار آمده است که دوباره پرسید چه کنم؟

 وقتی علت این رفتارهای همسرش را پرسیدم دلیل آن را بیکاری و سپس رفت و آمد با دوستان ناباب عنوان کرد، نمی دانستم آستانه تحملش چقدر است آیا الان که به اینجا آمده است همه تحملش را خرج کرده است یا هنوز هم چیزی در چنته دارد؟ به همین دلیل ازاو پرسیدم شوهرت را دوست داری، چشمانش خیس و گلویش را بغض گرفت و فقط به من نگاه کرد، آن موقع بود که متوجه شدم هنوز همه تحملش را از دست نداده و می خواهد ادامه بدهد دوباره پرسیدم دوستش داری؟ این بار با همان چشمان خیس و گلوی بغض گرفته جواب داد نمی دانم...

بعد از چند دقیقه سکوت گفت: می خواهم به خاطر خودم و بچه هایم و حتی همسرم ادامه بدهم من هنوز امیدوارم که روزی زندگی شاد و معقولانه ای داشته باشم و هر لحظه این زندگی را در رویاهایم تصور می کنم. به او گفتم شاغل هستی؟ هزینه زندگیت چطور تأمین می شود؟ دیپلم دارم، اما چند سالی است که در شمال شهر در منازل افراد ثروتمند کار می کنم تا زندگیم اداره شود از پدرم نیز یک ارثی به من رسید که صاحبخانه شدم...

دوباره پرسیدم دقیقا چه چیزی می خواهی که به اینجا آمده ای؟ گفت می خواهم شوهرم را به کمپ ببرم، تازه شروع کرده است میدانم که امیدی هست و دنبال یک کار مناسب برای او هستم و تصمیم دارم که محل زندگیم را عوض کنم تا دیگر به این دوستان دسترسی نداشته باشد وقتی اینها را شنیدم برق چشمانم او را متعجب کرده بود. با تردید از من پرسید به نظر شما شدنی نیست که این طور شگفت زده شده اید؟ گفتم با کمک خداوند مهربان هر کار حسنه و هدف والایی شدنی است فقط خوشحالم که انگیزه ای ارزشمند داری، آنوقت دوباره پرسید فقط نمیدانم برای انجام این کارها باید چکار کنم وآیا می توانم خانواده خودم و یا همسرم را درگیر این مسایل کنم؟ وقتی راجع به خانواده او و همسرش پرسیدم متوجه شدم که از نظر مالی وضعیت خوبی دارند و در عین حال رابطه آنها با او خوب است و می توان روی کمک آنها حساب کرد به همین دلیل به او پیشنهاد دادم که حتما از کمک و همیاری خانواده ات استفاده کن و نگران نباش و در عین حال به خداوند توکل کن، گرچه او تا به امروز هم همه تکیه گاهش خداوند باری تعالی بوده است که توانسته این آمال و آرزوها را برای خودش ترسیم کند.

چند سال بعد...

امروز که در حال نوشتن این واگویه هستم ده سال از این ماجرا می گذرد و از حال او باخبرم که شوهری سالم و زندگی خوبی دارد و امروز دو فرزند دیروز، سه فرزند شده و آن دوتای اولی یکی دانشجوی پزشکی ودیگری دبیری است. بعضی وقتها با خود فکر می کنم که اگر دیروز این خانم تصمیم دیگری گرفته بود و به جای صبرو بردباری و آزمون محبت و علاقه، طلاق را انتخاب می کرد معلوم نبود چه بلاهایی سر خودش و همسرش و بچه هایش می آمد اما او صبر و محبت را انتخاب کرد تا در سایه این دو، فرزندان خود را پرورش دهد و در کنار آنان خودش نیز به آرامش برسد.

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت/ با درد صبر کن که دوا می فرستمت

در سخنان پیامبراکرم (ص) و ائمه اطهار(علیهم السلام) سفارش بسیاری به صبر شده است؛ رسول خدا می فرمایند «الصبر نصف الایمان» شاکله همه سخنان دیگراست که درآن عقل و ایمان با صبر پیوند زده می شود چرا که صبر در واقع نشانه ای از محبت و علاقه انسان است.  

وقتی قرار شد درباره حلقه مفقوده محبت و صبر در زندگی مدرن بنویسم در ابتدا ذهنم معطوف به اثرات این دو عنصر در زندگی خانوادگی و اجتماعی و سه ضلع زن و مرد و فرزندان بود اما وقتی کمی عمیق تربه این موضوع نگاه کردم متوجه شدم که محبت و حلم در دیگر عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دوران معاصر نیز حلقه مفقوده ای است که مشکلات و چالش های فراوانی را به اصطلاح برای انسان مدرن به وجود آورده است البته در این نوشتار مجالی برای پرداختن به عرصه های دیگر نیست و فقط به نبود محبت وعشق و یا کمرنگ شدن این دو عنصردر روابط زناشویی و خانواده اشاره می شود و در نوشتارهای بعدی به اثرات این دو شاه کلید گذراز سنت به مدرنیته پرداخته خواهد شد. 

زندگی گهواره ای با آهنگ لالایی مامان نیست

نمی دانم درباره بهانه های مضحک و درعین حال تلخ و زننده طلاق های امروزچیزی شنیده اید یا نه،از اختلاف نظر بر سرتغییر دکوراسیون منزل گرفته تا کیک شب تولد از جمله دلایل واهی هستند که در طلاق های توافقی امروز به چشم می خورد وهر انسان متفکرو منطقی را به این فکر فرو می برد که چه بر سر نسل امروز آمده است که حتی تحمل وزش باد نرم و ملایمی را هم در زندگی مشترک ندارند و آنچنان ناز نازی هستند که گویی زندگی را فقط گهواره ای با آهنگ لالایی مامان می پندارند که اگر روزی آهنگ و تکانه های این گهواره کمتر شود دعوایی به عظمت جنگ جهانی دوم به راه می افتد وپس از چندی به آخر خط می رسند.  

و اما نسل امروز و دختران و پسران ما دیگر نه محبت را می شناسند و در عین حال از صبر بیزارند سوار بر اسب آرزوها در گردونه تخیل و رؤیا همه چیز را با هم می خواهند از منازل لوکس تا ماشین های مدل بالا گرفته تا جشن ها و مراسم های ازدواج آن چنانی که به قول خودشان تک باشد و لاکچری تا چشم مینا و سارا و سعید و بهرام و همه از حدقه دربیاید.

درد و ناله ای که از گور مدرنیته بلند می شود

در واقع مدرنیته معلم خائنی است که انسان را نسبت به نیازهای واقعی کر و کور ساخته است و با نشان دادن نیازهای کاذب و سرابی دلبرا او را از لذت های حلال و شیرین محروم ساخته است به پسران ما آینده  تحصیلی و شغل و درآمد آن چنانی و خانواده همسر ثروتمند نشان می دهد و این گونه خوشبختی را برایش ترسیم می کند و به دختر ما پسری زیبا با موهای بور و قد بلند و جنتلمن و بدون هیچ عیب و ایرادی که انگاری فرشته است که  که از آسمان به زمین رسیده و این گونه اقیانوسی از آدم های رویایی در این سرزمین به دنبال نشدن ها هستند و بدتر از همه اینکه آنان زندگی لوکس را نیاز اصلی خود می دانند و از آرامش و آسایشی که دو انسان در کنار هم در زندگی ساده و بی پیرایه که با زیور عشق و محبت آراسته شده است غافل هستند و به همین دلیل همه معیارها و اولویت های آنان در زیبایی و ثروت خلاصه می شود انگاری که می خواهند یک وسیله لوکس تزئیینی و دکوری را برای گوشه منزل خود انتخاب کنند و این همان درد و ناله ای است که از گور مدرنیته بلند می شود.

مدرنیته با همه جذابیت ها و در عین حال  ساده سازی زندگی امروز سبب حذف اخلاق شده  و این دردی است که عامل بسیاری از مشکلات اجتماعی و فرهنگی است و به دلیل همین  با تربیت های نادرست نسلی پرورش یافتند که در عین بزرگسالی، همچنان کودک ماندند.

خانواده های امروزی نسبت به امرتربیت که شاکله انسان سازی است غافلند آنهایی هم که حتی قصد این امر را  دارند تربیت آنها پفکی است و آنقدرهمه امکانات را در اختیار بچه ها می گذارند که آنان نمی دانند نداشتن یعنی چه و این درحالی است که انسان باید برای به دست آوردن بعضی از خواسته ها و نیازها وعلایق خود سختی و صبر را تجربه کند تا زمانی که به آسایش رسید قدر آن را بداند و به راحتی از دست ندهند.   

نسل امروز دیگر نمی داند عرق ریختن و کارگری تابستانه به چه معناست

آنقدر به دختر و پسرمان گفتیم که تو فقط درس بخوان، فراموش کردند که قرار است آنها زندگی بسازند کمی قبل تر یادم هست که پسران در ایام تعطیلات تابستان طعم کارگری را می چشیدند و خودشان لباس و کفش کیف و وسایل اول مهر را با دسترنج سه ماه می خریدند و خوشحال بودند که توانسته اند در این سه ماه به استقلال مالی برسند و دختران هم در همین تابستانه ها خانم های خیاطی برای خودشان می شدند که لااقل  برای خانواده دوخت و دوزی داشته باشند، اما افسوس که نسل امروز دیگر نمی داند عرق ریختن و کارگری تابستانه به چه معناست؟ اما درباره بازی های اینترنتی وسرگذشت نامه های هنرمندان و فوتبالیست های داخلی وخارجی اطلاعات فراوانی دارد البته این دانسته های غیر مفید به کارش نمی آید اما دلخوشی بچگانه نسبت به این امر دارد و ازدانستن این غیر ضروریات خرسندی کاذبی نصیبش شده است.

سخن آخر

قرار نیست همه دستاوردهای مدرنیته را پس بزنیم به این بهانه که آرامش را از ما گرفته است در واقع آن چیزی که سبب کمرنگ شدن عنصر آرامش و پررنگی ولنگاری های اجتماعی شده، دور شدن افراد از سنت ها است چرا که ما نتوانسته ایم بین سنت و مدرنیته پلی بزنیم و از هر دوی آنها به نفع خودمان استفاده کنیم ضد ارزش ها رنگ و بوی ارزشی گرفتند و حواسمان نبود که واحد درس مدرنیته را بیست شدیم و در درس زندگی مردود ماندیم از تربیت خودمان گرفته تا تربیت فرزندانمان که همه هنرمان در تربیت آنان آبنبات چوبی است که برای ساکت کردن او به دستش دادیم تا دیگر سکوت کند و حرفی نزند که حوصله نداریم و رنگ عاطفه مان کمرنگ شد چرا که نه با بچه ها حرف زدیم و نه فکری به حال خودمان داشتیم تا طرحی نو دراندازیم که در عین خودسازی خودمان که زیربنای آن محبت و صبر است فرزندانی از جنس تعهد تربیت کنیم که ظاهربین و خوشگذران نباشند و آن روی سکه زندگی را نیز تجربه کرده باشند تا فردا در برابرناملایمات واقعی زندگی خود درمانده نشود و به بهانه کیک شب تولد و تغییر دکوراسیون اتاق زندگی را به نفع مدرنیته نبازند. /۹۳۴۷۰۲/س

فاطمه ترزفان، خبرنگار دینی و فعال فرهنگی

     

  

ارسال نظرات